آری چه نمایش با ارزشی بود که بازیگرش شدید!  آن نمایش ترس آلود، لحظه ای که قلب عروسک پارچه ای را فشردید و از سینه درآوردید. سیلی های باد خشمگین سرد بر صورت معصوم عروسک می خورد و از چنگ های وحشی داغ روح های زخمی، خون می چکد . عقربه ی زمان کندتر از همیشه با رنگی سیاه به جلو هل داده می شد و از چکه های آن ، تابلوی نقاشی عروسک پارچه ای، خونین شده است. باران بارید. آن قدر باربد که همه چیز را با خودش برد. تمام نیکی ها و خوبی ها را ! عروسک با بدن کبود، کشان کشان در گوشه ای پنهان شد و لرزان لرزان، دست و پای کنده شده اش را وصله پینه کرد . خرناسه هایی وحشتناک در صحنه می پیچد و پرده با غروبی غم انگیز به پایین کشیده می شود. صدای قهقه ی مستانه آدمها، قدم زدنهای پی در پی و آن رد گل آلود مشمئز کننده با بویی متعفن در فضا می پیچد. چه گلهایی که برای صحنه از شوق روی پرده رفتن نمایش، پرتاب نمی شود.  یکی پیدا شده، پنهایی عروسک را مید. 

عروسک ,پارچه ,عروسک پارچه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

samakeshragh ♥ نویسنده های رویایی ♥ انجمن موی تای استان لرستان این روزها خبر فوق العاده پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان cebookPas shop ُسیزموزیک اجناس فوق العاده